محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

نفس مامان و بابا

حالا که یک سال و 4 ماه و 14 روزته...

پسر گلم حالا که یک سال و 4 ماه و 14 روزته. خیلی شیطون تر شدی. مامان قربونت بره کاش کمی غذا بخوری، از این بابت خیلی غصه می خورم. الان پیش مامان شیرین هستی و من می خوام از این روزهامون بنویسم. 12 خرداد رفتیم رودهن پیش دوست دوران دانشجویی بابا . اونا هم یه پسر 10 ماهه به اسم محمدنیکان داشتن. شما هیچ توجهی به هم نمی کردین و هر کدوم مشغول شیطنت کردن بودین. تا حالا پسری به شیطونی تو ندیده بودم اما اون شب دیدم. مامان نیکان واسمون بستنی آورد اما نیکان با یه حرکت 3 امتیازی ظرف بستنی تو را متلاشی کرد!! البته تو هم از خدا خواسته بودی که یه جوری از خوردن در بری. اون شب بهمون خوش گذشت.مامان نیکان پزشک هست صبح باید به سر کارش میرفت اما بابای نیکان با بابا...
24 خرداد 1393

جشن تولدی در مهد

آخرین جلسه کارگاه مادر و کودک با جشن تولد کتایون جون به پایان رسید. کلاهی هم که روی سر کتایون خانوم با تم کیتی هست طراحی و چاپش را من انجام دادم  و بهش هدیه دادیم. در کمال ناباوری همگان محمدپارسا روی صندلی نشست!!!آقا مانی هم آماده باش برای بدست آوردن کیک محمدپارسا همچنان روی صندلی نشسته.این موضوع واسه همه جالب بود، آخه این کار از محمدپارسا کاملاً بعیده،یه لحظه جایی بشینه؟!عمراً هانا خانوم هم عاشق فوت کردن و خاموش کردن شمع تولد.هی روشن می کردند، ایشون فوت می کردن روز قشنگی بود بهمون خوش گذشت.جای غایبین هم حسابی خالی بود. ...
14 خرداد 1393

0-20+--+

منم دلم خوش بود ترم دانشگاه داره تموم میشه و همسری مارو میبره گردش اما کار پشت کار!!حالا داره برگه های میان ترم و با وسواس تصحیح می کنه (والا زمان ما استادا برگه میان ترم تصحیح نمی کردن)بعدش هم باید منتظر برگه های پایان ترم باشم.تفریح منم اینجور وقتها خوندن نامه های پر سوز و گداز صفحه آخر برگه های امتحانی هست  که اشک هر خواننده ای را درمیاره.نمی دونم چرا بیش از 50% دانشجوها توی این روزها یا خودشون یا پدر و مادرشون بیمارستان بستری میشن. حدود20% نزدیکانشون را از دست میدن.15% هم خوب درس خوندن اما سر جلسه همه چی یادشون رفته ، اما اسامی 124000پیامبر یادشون هست و به تک تک امامان و پیامبرها قسمت میدن!!حدود 10% در حد قبولی برگه را پر می ک...
9 خرداد 1393

لونک

دیروز سه شنبه روز مبعث بود و چون بابا جون تعطیل بود 3 تایی به لونک رفتیم . دوست داشتی بگی لونک اما نمی تونستی و می گفتی لویی!!قربون حرف زدنت بشم پسر گلم. آبشار لونک را برای اولین بار دیدی و خوشت اومد و نگاهش می کردی.جلوی آبشار عکس انداختی که عکسشو می گذارم. بعداز ظهر زود هوا تاریک شد و رعد وبرق زد و بارون اومد ما هم زود برگشتیم خونه.در مسیر رفت و برگشت توی صندلی خودت نشستی اما همش غر می زدی.کاش می دونستی چون دوست داریم توی ماشین بغلت نمی کنیم.چون توی ماشین یه لحظه جایی بند نمیشی و می خوای بپری بغل بابا و فرمون و بچرخونی و هر چی دگمه هست امتحان کنی که این کار خیلی خطرناکه!
7 خرداد 1393

آموزش های 15-18 ماهگی 2

سرگرمی غلتاندن شما می توانید با غلتاندن یک توپ و تشویق فرزندتان به غلتاندن آن توانایی های او را پرورش دهیدو اکنون فرزند شما به سنی رسیده که غلتاندن توپ برایش جالب باشد به این کار ادامه دهید. با فرزندتان بنشینید، سپس اسمش را صدا بزنید تا به شما نگاه کند آنگاه توپ را به سمت او بغلتانید. او را تشویق کنید تا توپ را به سمت شما بغلتاند.وقتی او توپ را به سمت شما می غلتاند بگویید: نی نی داره قل می ده یه توپ قل قلی را فقط وقتی شعر بخوانید که عمل غلتیدن در حال انجام است. محققان می گویند: هر حرکت جدید که تکرار شود سلول های عصبی را به سمت اتصالات عصبی ما هیچه ها هدایت می کند.   ...
5 خرداد 1393

شیطون بلا

پسر نگو بلا بگو...شیطونه شیطونا بگو اینم عکس گل پسر شیطون ما که ماشالاه از دیوار راست بالا میره.اینجا توی عکس هم داره از پنجره بیرون را نگاه می کنه ومن هم دارم از ترس می لرزم باید به پنجرها هر چه زودتر حفاظ بزنیم. شیطون بلا تو هستی ، پسر طلا تو هستی.پسر گلم توروخدا بیشتر مواظب خودت باش! خدایا مواظب پسر گلم باش! ...
1 خرداد 1393

عروسی

شنبه 27 اردیبهشت دخترداییم اعظم را به خانه بخت فرستادیم. چون روز کاری بود بابا با ما نتونست بیاد و ما به همراه بابابزرگ و مامان بزرگ رفتیم کرج. ساعت 2 بعدازظهر راه افتادیم و به کمک رهیاب ساعت 6 به تالار رسیدیم.تالار باغ قشنگی داشت تا مهمونها برسن چندتا عکس خوشگل گرفتیم. چون فامیلهای داماد کرد بودند رقص کردی(پایکوبی کردی) انجام دادن.مراسم به خوبی و خوشی برگزار شد و اعظم خان(همیشه به همین اسم صداش می کردم ) را به خونه شوهر فرستادیم.بعداز پایان عروسی ساعت 11.30 به رشت برگشتیم وقتی به خونه رسیدیم ساعت 4  صبح بود. عکسها رو بعداً می گذارم. ...
1 خرداد 1393
1